|
از اون شبای لعنتی که نه خواب داری و نه دلِ بیدار موندن... از اون شبای لعنتی که هیچکس، هیچ چیز، هیچ جا دوای دردت نیست.. همون دردی که تیر می کشه تا مغز استخونت از همون شبای لعنتی که دقیقه هاش، کِش می آن که دل و دماغِ هیچ کاری نداری حتی کاری که به هر نحو باید تا صبح آماده باشه! که نگاهت به یه نقطه خیره می مونه و توانِ هرگونه حرکتی رو ازت می گیره... از این شبای لعنتی! نظرات شما عزیزان: [ یک شنبه 12 آبان 1392
] [ 21:51 ] [ رضاخطر ]
|
|
[ طراحي : 9pars ] [ Weblog Themes By : 9pars ] |